عاشق تو

یک روز جمعه بود

من لیلی وار مجنون شده بودم

فقط یک چیز آرامم می کرد

یک لباس سپید

تونبودی 

من  جنون

تا صبحربیدار بودم

بعد راهیه راهی شدم که سال ها آرزویش رارداشتم

با لباسی سپید

به همان سپیدی که دهها سال است

بازگشتم

ولی آن لباس

هدیه ای بود

برای صندوقچه تنهایی من

لباس سپید

برازنده تن خسته من نبود

لباس سپید برای من نبود...

عاشق تو...

صبح با پلاک های سنگین از خواب وبی خوابی شب صبحانه ای کنار هم ماشینی که می برد مارا ترافیک دود بانک چراغ قرمز هدف طبقه دوم سفره ای که همگانیست برای من تو و هزاران .... آرزویم این بود امروز شادترین روز زندگیمان باشد ما کنار هم بودیم با جواب های مثبت خدارا شکر در زبان نه نبود دلت اما دلت را نمی دانم کا عاشق تو...ادامه مطلب

کسی نمی پرسد حالم کسی نمی خواند غم چشمانم هرآنچه بایدزندگی می کردم همان ها که آرزویم بود تمام عمر چه راحت گذشتم انگار که منتظر مهمترین صحنه فیلم باشی همان صحنه از فیلم حذف شود همان که کارگردان از صحنه ها حذف کرد امروز من بی رویاترین رویای جهانم بی آرزو بی... هیچ کس نمی پرسد هیچ کس نمی خواند ومن مثل عاشق تو...ادامه مطلب

چه ساده گفتم چشمانت دوباره مهربان شده چه ظالمانه گفتی مهربانی نیست چشمانی خالی از نفرت است گفتی چشمانی مصمم است من ویرانه ام با همه تا ابد بیگانه ام در این قصه پرز غصه آواره ام چمدان بسته در گوشه ای  هرزمان و هر مکان آماده ام دمی نفسی آنی مهربانی همان مهربانی که نامت بود کنون شده افسانه ام امروز ویل عاشق تو...ادامه مطلب

Ne mutlu bana

Hala  yozunuze gulmsamk parcalari acs biliyorum

Icim kan aglarkan 

Cize bakip bakip yuzumde gular aciyor

Bir oludan bekladiniyiz 

Tam

Hep ayni basliyor bitoyor

Simdi ben vageciyorum

Hani iki kisiden biri vazgeciyor ya

Vazgecsn benim

Tum mutluluklar size hedye

Benim yazlarom cok geri de kaldi

Ben gerida kaldim

Hoscakal sevdiklarim

Bu son

Son

عاشق تو...

این آخرین برگ این دفتره

آخه اینجا ویران شده

امروز نه مدتی هست

چمدونامو بستم که برم به یه خواب عمیق

می دونی با چی؟

با قرصایی که اولین بار تو بهم دادی

همونا که دستمو ازم گرفت

اینبار چی ازم می گیره؟

دیگه مهم نیست

مرده با دست بی دست

با پا بی پا

فرقی نداره

نمی خواد دنبالم بگردی

زیر همین آوار می خوابم

یه خواب خیلی عمیق

من

تو

خدا

خداحافظ

عاشق تو...

باز آمدم آن روز

با شاخه گلی بر دست

خسته از غبار جاده

افسوس که گل را به دستم ندیدی

چنان غبار جاده برمن که هیچ جز غبار ندیدی

عاشق تو...

بخوان عزیز دل تا تو می خوانی این قلم جان دارد

تا تو هستی این خانه جان دارد

رفته ای اکنون و هر لحظه به شوق دیدنت جان دارد

شعر من با تو وزین می گردد

روح من با تو تمام

جسم من با تو تمام

راستی شعر مرا می خوانی؟

عاشق تو...

تو انگار که در سرزمینی عجبیم چقدر دلتنگ نوشتن بودم خدایم خدای خوبم خدای مهربان تورا شکر که دوباره قلم به دستم دادی می دانی خدا ویلای رویاهامان معلق در هواست حتی دیگر نمی دانیم در کدام کره خاکیست چه سخت به عمق واژه سخت گذشت حالا تهی شده ام بی جان تو بگو متعلق به کجایم کلبه چوبی؟ خانه رویایی؟ هانس ویل عاشق تو...ادامه مطلب

داشتم دست و پا میزدم

همش امید میدادم

حتی داشتم خونه رویا می خریدم

تاهمین یک ساعت پیش

حالا فهمیدم اینجا خط پایانه

جالبش اینه که چمدونامم بستم

واقعا میرم جاییکه تو تویه هواش نباشی

زیر اسمونش نباشی

اینجا هم تعطیل شد

بذار این نوشته ها یادگاری بمونه....

عاشق تو...